امام علی علیه السلام

کرامات امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام

کرامات امام علی علیه السلام

تقوا در قرآن و نهج البلاغه

بى‏ گمان تقوا به عنوان مهم ‏ترین فضیلت دینى و انسانى در بسیارى از کتاب‏ هاى اخلاقى و اجتماعى، مورد بحث و تحلیل قرار گرفته و ابعاد مختلف آن از سوى بزرگان بررسى و تبیین شده است.
آن چه مهم مى‏ نماید، شناخت این فضیلت انسانى و دینى نیست، بلکه ایجاد آن و بهره ‏گیرى از آثار و پیامدهاى مثبت دنیوى و اخروى آن است. این مهم نیز جز با تحمل مشقات و سختى‏ ها، امکان ناپذیر است. در این نوشتار، تلاش بر این است که با تأکید بر آن چه پیشینیان از فضیلت فهمیده و ارائه نموده ‏اند، گلچینى صورت پذیرد و با یادآورى فواید و آثار آن، خود و دیگران را به ایجاد آن و عمل به آن برانگیزیم. با این انگیزه، نوشتار حاضر فراهم آمده است. باشد تا با پیروى از دستورها و آموزه ‏هاى انسان ساز قرآن و نمونه‏ هاى عینى تاریخى، به این فضیلت در افراد و جامعه دست یابیم.



مفهوم تقوا
تقوا از «وقایة»، و وقایة به معنى حفظ شى‏ء است، از آن چه به او زیان برساند.1
شهید مطهرى در معنى واژه تقوا نوشته‏ اند: این کلمه از ماده «وقى» است که به معناى حفظ و صیانت و نگهدارى است. معناى اتّقاى احتفاظ است، ولى تا کنون دیده نشده که در ترجمه‏ هاى فارسى این کلمه را به صورت حفظ و نگهدارى ترجمه کنند... و اضافه کرده ‏اند که کسى مدعى نشده است که معناى تقوا، ترس یا پرهیز و اجتناب است، بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزى ترک و پرهیز است... . در بعضى موارد، به معناى خوف و ترس استعمال شده است.2
نتیجه آن که به نظر مى ‏رسد معناى مناسب براى واژه تقوا «خودنگهدارى» است. در تأیید این نکته که «وقایة» به معناى حفاظت و نگهدارى از شرور و آفات است، به چند آیه مى‏ توان استناد کرد؛ مانند: «فَوَقهُمُ اللّه‏ُ شَرَّ ذلِک الیَومِ وَ لَقَّهم نَضرَةً وَ سُرُورا»؛ 3 خدا هم از شرّ و فتنه آن روز آنان را محفوظ داشت و به آن‏ها روى خندان و دل شادمان عطا نمود.
و نیز: «قُوآا أنفُسَکُم وَ أهلِیکُم نارا»؛4 خود را با خانواده خویش از آتش دوزخ نگاهدارید.5

در آیات قرآن کریم 243 ( 6) واژه تقوا به صورت اسمى و فعلى و به عنوان صفت به کار رفته، و بیشتر به صورت «اتقوااللّه‏» آمده است. معدودى از این تعداد، به صورت «إتقوا رَبّکم» یا «إتقوا اللّه‏ الّذى خَلقکم» به کار رفته است. این تعداد فعل امر به صراحت نشان مى‏ دهد که تا چه حد رعایت تقوا اهمیت دارد، و تا چه حد انسان از تقوا غفلت مى‏ کند. از جمله این اوامر این است که مى‏ فرماید: «فَاتَّقُوا اللّه‏َ یأُولى الأَلبَب لَعَلَّکم تُفلِحُون»؛ 7 پس اى خردمندان عالم! از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید.
و نیز مى ‏فرماید: «اتَّقوا اللّه‏َ حَقَّ تُقاتِه» ؛8 از خدا بترسید، چنانچه شایسته خدا ترس بودن است.
در فرهنگ قرآن کریم، متقى کسى است که با ایمان و عمل صالح براى خود ملکه‏ اى نفسانى فراهم مى ‏سازد تا او را از آسیب‏هاى درونى (هواى نفس) و بیرونى (شیطان) مصون دارد.9

و متقین و پرهیزکاران، همان مؤمنانند و پرهیزکارى، از اوصاف مخصوص طبقه معینى نیست تا مانند احسان و خشوع و خلوص جزء مقامات خاصه محسوب شود، بلکه صفتى است که در تمام مراحل ایمان پس از تحقق ایمان پیدا مى ‏شود. دلیل آن هم این است که خداوند آن را به عنوان یک صفت خاص براى طبقه مخصوص از مؤمنان (با آن همه اختلاف درجاتى که دارند)، بیان نکرده است.10

خواجه نصیر الدین طوسى مى‏ گوید: تقوا و ورع عبارت است از انجام همیشگى اعمال شایسته بدون کوتاهى و سستى.11 این معنا، در واقع ناظر به لوازم تقواست، نه اصل ماهیّت تقوا.
شهید مطهرى مى ‏گوید: تقواى دینى و الهى یعنى این که انسان خود را از آنچه ... دین در زندگى معین کرده و خطا و گناه و پلیدى و زشتى شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آن‏ها نشود.12

به عقیده شهید مطهرى، ما دو نوع تقوا مى ‏توانیم داشته باشیم؛ تقوایى که ضعف است و تقوایى که قوت است. نوع اول این است که انسان براى این که خود را از آلودگى ‏هاى معاصى حفظ کند، از موجبات آن‏ها فرار مى‏ کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه دارد... .
نوع دوم این که در روح خود حالت و قوتى بوجود آورد که به او مصونیت روحى و اخلاقى دهد که اگر فرضا در محیطى قرار گیرد که وسایل و موجبات گناه فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحى، او را حفظ کند.13

از این بیان، و بیانات امامان معصوم (علیهم‏ السلام)14 مى‏ فهمیم که تقوا به معناى خود نگه دارى، مراقبت، کنترل نفس و حاکمیت و تسلّط بر نفس است، نه به معناى پرهیزکارى که عدّه ‏اى از راحت طلبان منزوى، شعار خود قرار داده و تقواى اسلامى را که با ستیز و نبرد همراه است، به کناره ‏گیرى و پرهیز از جامعه و امت اسلامى توجیه و تأویل مى ‏کنند.
برخى از محققین که تقوا را در اصطلاح شرع به معناى خوف و ترس استعمال کرده ‏اند، درباره مفاد تقوا صحیح به نظر نمى‏ رسد؛ زیرا با توجه به مجموع آیات و روایات وارده، تقوا به این معنا صحیح نیست، جز آن که معناى لازمى آن را در نظر داشته باشیم؛ زیرا در قرآن مى ‏خوانیم:
«کُتِبَ عَلَیکمُ الصّیامُ کما کُتِبَ على الذّینَ من قبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقون»؛ 15 
بر شما هم روزه داشتن فرض گردید، چنان که اُمَم گذشته را فرض شد و این دستور براى آن است که پاک از شهوات پست حیوانى شده و پرهیزکار شوید.
آیت اللّه‏ فاضل لنکرانى مى ‏نویسد: «اگر تقوا به معناى خوف و ترس باشد، مگر روزه دارى در انسان خوف ایجاد مى‏ کند؟ و چه تناسبى بین خوف و روزه مى‏ باشد. در حالى که اگر تقوا به معناى خود نگه دارى و تحفظ باشد (که هست)، بین تحفظ و روزه دارى ارتباط مستقیم وجود دارد؛ زیرا روزه کلاس تمرین براى تحفظ و خود نگه دارى است.
و یا در آیه: «اتَّقوا اللّه‏ حقَّ تُقاتِه»؛ 16 از خدا بترسید، چنانچه شایسته خدا ترس بودن است، روشن است که اگر تقوا را به معناى خوف بگیریم، آیه معنا و مفهومى پیدا نخواهد کرد، ولى اگر تقوا را به معناى تحفّظ و خود نگه دارى بگیریم، آیه منظورى روشن و هدفى مشخص خواهد داشت».17
و از آن جا که تقرّب به خداوند برترین هدفى است که عالمان و همه مؤمنان طالب آن هستند و خداوند رحمان و رحیم است و واجد همه صفات کمال است، نمى‏ توان از تقواى او تعبیر به ترس کرد. بنابراین اگر ترسى در دل بندگان هست، مربوط به سوء عمل خود آن‏هاست، پس انسان باتقوا، همواره از این که تحت تأثیر نفس امّاره خود قرار گیرد، باید خائف و بیمناک باشد.
اما درباره نسبت تقوا و زهد باید گفت که مشترکات زیادى با یکدیگر دارند. از جمله مى‏ توان گفت که دنیا گرایى (نظیر مال دوستى، مقام‏ پرستى و...)، خود نوعى بى ‏تقوایى محسوب مى‏ شود و از نشانه ‏هاى تقوا، انفاق از مال است و شخص زاهد مى‏ تواند بدون تردید و درنگ، از مال خود انفاق کند. همچنین از نشانه‏ هاى تقوا این است که انسان، یقین به قیامت حاصل کند و زاهد، اغلب به یاد قیامت است.
با این وجود که مى ‏توان میان تقوا و زهد مشترکاتى را بر شمرد، اما میان آن دو فرق‏ هایى نیز هست. مع الوصف در این مبحث، هر کدام از اوصاف تقوا و زهد مستقل مطرح مى‏ شوند. در مجموع تقوا بیشتر ناظر به حالات نفسانى است، در حالى که زهد ارتباط بیشترى با امور مادى و محسوس و جلوه‏ هاى دنیا دارد که از خارج وجود بر انسان اثر مى ‏گذارد.

 

تقوا معیار ارزش‏ ها
هر مکتبى نظام ارزشى دارد که همه چیز را بر معیار آن مى‏ سنجد. در زمان‏هاى گذشته نیز معیارهاى گوناگون وجود داشته که طاغوت‏هاى معاصر، انبیاى گذشته را به آن معیارها سنجیده و مورد ارزیابى قرارداده‏ اند. مثلاً فرعون براى ارزیابى شخصیت موسى مى‏ گوید:
«فَلَولآ أُلقى عَلَیهِ أَسورَةٌ مِّن ذَهَب»؛ 18
چرا طوق زرّین بر دست ندارد. و یا کفّار زمان نوح، او را به باد انتقاد گرفته و مى‏ گویند:
«وَ مَا نَرَک اتَّبَعکَ الّا الَّذین هُم أراذلُنا بادِىَ الرَّأىِ»؛ 19
 کسانى را که از تو پیروى کرده ‏اند، جز افرادى فرومایه و فقیر مشاهده نمى‏ کنیم.
مکتب الهى اسلام همه معیارهاى نادرست را درهم ریخته و تقوا را یگانه معیار تام و تمام براى ارزیابى انسان‏ها قرار داده است ؛ چنانکه مى‏ فرماید: «انَّ أَکرَمَکم عندَ اللّه‏ِ أَتقکم»؛ 20 شریف و کریم ‏ترین شما نزد خدا باتقوا ترین شماست. از همین رو، در «چهل و نه» موضع، متقین را ستوده و در «هشتاد و سه» موضع، از پاداش‏ها و اثرات نیکوى تقوا یاد نموده است. آیاتى از قرآن، تقوا را وسیله فوز و نایل شدن به خداوند سبحان21 و مایه قبولى اعمال22 و محور کرامت انسان23 و زمینه حصول میزان تشخیص حق از باطل24 و راه خروج از بن بست‏هاى فکرى، عملى و اخلاقى25 معرفى مى‏ کند.
 
مراتب تقوا
گرچه تقوا رئیس اخلاق شناخته شده است (التُّقى رَئیس الأخلاق) ،26 لیکن همان گونه که غالب فضایل اخلاقى سه درجه دارد: عام و خاص و اخص، تقوا نیز همین سه مرتبه را دارد: 1ـ تقواى عام: پرهیز از محرّمات؛ 2ـ تقواى خاص: اجتناب از مشتبهات؛ 3ـ تقواى اخص: دورى از مباحات، در پرتو اشتغال به واجبات و مستحبات.27
علامه مجلسى در ذکر اقسام تقوا، علاوه بر سه مورد فوق، یک قسم دیگر نیز به نام «ورع سالکین» ذکر کرده است و مراد از آن، اعراض از غیر خدا، از ترس ضایع شدن عمر عزیز درکارهاى بیهوده مى‏ باشد، هر چند منجر به حرام هم نشود.28
پس تقوا نیز مانند فضایل اخلاقى دیگر داراى درجاتى است که نازل‏ ترین آن، در آیه 131 سوره آل عمران، بیان شده است: «وَ اتّقوا النّارَ الّتى أُعِدَّت لِلکفرینَ» ؛29  و بپرهیزید از آتش عذابى که براى کیفر کافران افروخته ‏اند.
و درجات آن به حدّى بالا مى‏ رود که همه کس تاب تحمل آن را ندارد و جز اولیاء اللّه‏ نمى ‏توانند به آن دست یابند.
 
آثار تقوا در قرآن 
آثارى که براى تقوا در قرآن ذکر شده است، به سه گروه تقسیم مى‏ گردد: آثار دنیوى، آثار اخروى و آثار مستمر.
 
الف. آثار دنیوى
خداوند به کسى که تقوا داشته باشد، از راهى که به حساب نمى‏ آورد، روزى مى‏ دهد:
«وَ مَن یتَّق اللّه‏َ یجعل لَّه مخرجا * وَ یَرزُقهُ من حیثُ لا یحتسِب»؛ 30 و هر کس خدا ترس شود، خدا راه بیرون شدن را بر او مى ‏گشاید و از جایى که گمان نبرد، به او روزى عطا کند.
هدایت قرآن نصیب افراد با تقوا مى ‏گردد:
«ذَلک الکِتبُ لا ریبَ فیهِ هُدىً لِّلمُتَّقین»؛ 31  این کتاب بى‏ هیچ شک، راهنماى پرهیزکاران است.
کسانى که تقوا ورزند، خدا درهاى برکات آسمان و زمین را بر آنان باز مى ‏کند:
«وَ لو أَنَّ أَهل القرَى ءَامَنوا وَ اتَّقَوا لَفتَحنا علیهم برَکَتٍ مّن السَّماءِ و الأرضِ»؛ 32  و چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزکار مى ‏شدند، همانا ما درهاى برکات آسمان و زمین را بر روى آن‏ها مى ‏گشودیم.
 
ب. آثار اخروى
«انَّ المُتَّقین فى جَنَّتٍ و نَعیمٍ»؛ 33  متقیان هم امروز در باغ‏هاى بهشت پرنعمت ‏اند.
«فانَّ خیرَ الزَّاد التَّقوى»؛ 34 بهترین توشه این راه تقواست.
«انمَّا یَتَقَّبلُ اللّه‏ُ مِنَ المُتَّقین»؛ 35 خدا قربانى متّقیان را خواهد پذیرفت.
«وَ من یَتَّق اللّه‏َ یُکفِّر عنهُ سیّئاتهِ وَ یعظِم لهُ أَجرا»؛ 36 و هر که از خدا بترسد، خدا گناهانش را بپوشاند و او را پاداش بزرگ عطا کند.
«ثُمَّ نُنَجِّى الَّذینَ اتَّقَوا وَّ نذَرُ الظَّلِمیِن فیها جِثِیّا»؛ 37 پس از ورود همه در دوزخ، ما افرادى را که خدا ترس و با تقوا بوده ‏اند، از جهنم نجات خواهیم داد و ستمکاران را فروگذاریم تا در آن آتش به زانو درافتند.
 
ج. آثار مستمر
خوشبخت کسانى هستند که اطاعت خدا و رسول نمایند و از خدا ترسیده، تقوا پیشه کنند:
«وَ مَن یُطع اللّه‏َ وَ رَسُولَهُ و یخشَ اللّه‏َ وَ یتَّقه فَاولئِک همُ الفائِزون»؛ 38    و هر کس فرمان خدا و رسول را اطاعت کند و خدا ترس و پرهیزکار باشد، چنین کسانى را پیروزى و سعادت خواهد بود.
«انَّ أَکرمَکم عندَ اللّه‏ِ أَتقکُم»؛ 39  بزرگوارترین شما نزد خدا با تقوا ترین مردمند.
«فانَّ اللّه‏َ یحبُّ المّتَّقین»؛ 40 خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.
«إنْ أَولیَاؤُهُ الَّا المُتَّقون»؛ 41 تنها متقین دوستان خدا هستند.
«وَ اعلَمُوا أنَّ اللّه‏َ معَ المُتَّقین»؛ 42  خدا همواره با متقین است.
 
تقوا در بینش و منش امیرمؤمنان
معناى تقوا در اندیشه امیرمؤمنان گسیخته(جدا) از معناى قرآنى تقوا نیست. این واژه در نهج ‏البلاغه نیز نیرویى روحانى است که بر اثر تمرین‏ هاى زیاد پدید مى ‏آید و پرهیزهاى معقول و منطقى از یک سو، سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانى است و از طرف دیگر، معلول و نتیجه آن است و یکى از لوازم تقوا به شمار مى ‏آید، نه این که مترادف با لفظ تقوا باشد. امام على (علیه‏ السلام) مى‏ فرمایند:
«انّ تقوى اللّه‏ حَمَت اولیاء اللّه‏ مَحارِمَه و أَلزَمَت قُلُوبَهم مَخافَتَه حَتّى أسهَرَت لَیالِیَهم وَ أَظمَأَت هَوَاجِرَهم»؛ 43  تقواى الهى، اولیاى خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهى بازداشته است و ترس از خدا را ملازم دل‏هاى آنان قرار داده است تا آن جا که شب‏ هایشان را بى‏ خواب (به سبب عبادت)، روزهایشان را بى ‏آب (به سبب روزه) گردانیده است.
در این جا حضرت على(علیه‏السلام) تصریح مى‏ کند که پرهیز از محرمات الهى و هم چنین ترس از خدا، از لوازم و آثار تقواست و تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا؛ بلکه نیرویى روحى و مقدس است که این امور را به دنبال دارد.
تقوا خود را پاییدن، و صیانت نفس از نافرمانى خداست. به عبارت دیگر، تقوا احساس مسؤولیت و تعهد در مقابل خدا و جهت ‏گیرى به سوى او، از درون، است که به دنبال آن، حرکات و سکنات انسان در خط شرع قرار مى ‏گیرد.44

با آن که در لابه لاى خطبه ‏ها و نامه‏ ها و کلمات قصار امام على (علیه‏السلام)، اوصاف روحى و رفتارى متقیان مطرح شده، ولى در خطبه همام،45 به صورت یک جا و شاید همه جانبه این صفات شرح شده است. همام از اصحاب حضرت بود. در فرصتى خدمت آن حضرت شرفیاب شد و از ایشان در خواست کرد که: «صِف لىَ المُتَّقین کأنَّى أَنظُرُ إلیهم»؛ اهل تقوا را براى من چنان توصیف کن که گویا آن را با چشم مى‏ نگرم.
حضرت على (علیه‏السلام) پاسخى به اجمال بدین صورت بیان فرمودند:
«یا همّام اتَّقِ اللّه‏ و أحسِن، فانّ اللّه‏ مَع الَّذین إتَّقُوا و الّذین هُم مُحسنُون»؛ 46
 اى همام! تقواى خدا پیش گیر و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و محسنان است.
اما همام قانع نشد و امام را قسم داد و اصرار ورزید تا این که امام (علیه‏ السلام) تصمیم گرفت صفات متقین را بیان فرماید. سپس با بیان شیوا و در حد اعلاى بلاغت و رسایى اوصاف و ویژگى‏ هاى متقین را برشمرد تا به جایى رسید که همام دیگر طاقت نیاورد و ناگهان از هوش رفت و در همان بیهوشى درگذشت.
در خطبه معروف امام، در وصف متقین، حدود صد صفت ذکر شده است. با نظر اجمالى به این خطبه، مى‏ توان صفات برشمرده در این بیان را به چهار بخش تقسیم کرد:
الف. بخشى از توصیفات مربوط به انگیزه‏ ها و افکار و ذهنیات فرد با خودش مى ‏باشد، به این معنا که در درون خود فردِ با تقوا چه مى‏ گذرد، مانند: «أنفسهم عفیفة»؛47

ب. قسمتى از بیانات امام مربوط به چهره ظاهرى آنان مى ‏باشد، مثل
«قد بَرَاهُم الخوفَ بَرىَ القداح»؛ 48  

ج. یک فصل از توصیفات حضرت، در بیان چگونگى عبودیت پروردگار و ارتباط آنان با خداى سبحان است، مانند: «عَظُم الخالِقُ فى أَنفُسِهم، فَصَغُر ما دُونَه فى أعیُنِهِم»؛ 49

د. قسمت آخر نیز در توصیف چگونگى روابط انسانى متقین با سایر مردمان است، مانند: «دُنُوّه ممّن دَنا مِنه لِینٌ و رَحمةٌ»50
 



تقواى کارگزاران در آموزه‏ هاى امیرمؤمنان 
پس از این که مضمون واقعى تقوا را در معارف دینى شناختیم و ارزش انسان را در مدار تقوا یافتیم، و جایگاه رفیع تقوا را در قرآن و نهج ‏البلاغه نگریستیم، اکنون نوبت آن است که بدانیم، تقوا در آموزه‏ هاى امام على (علیه ‏السلام) به کارگزاران حکومت خود، چه جایگاهى دارد.
در اینجا، به بررسى نامه‏ هایى مى ‏پردازیم که امام على (علیه ‏السلام) در آنان، کارگزاران خود را به تقوا دعوت نموده ‏اند: امام به مالک مى ‏نویسد:
«أَمَره بِتقوىَ اللّه‏، و إیثارِ طاعَتِه و اتّباعِ مَا أمَرَ بِهِ فى کِتابِهِ...»؛51 (مالک را) به ترس از خدا فرمان مى‏ دهد و این که اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدّم دارد و اطاعت آنچه در کتاب آمده است.
امام پس از این که مالک را به عنوان استاندار مصر برگزید، تقوا را به عنوان ضرورى ‏ترین ابزار براى نیکو اداره شدن ملک و سرزمین معرفى مى ‏نماید، و سپس به او همنشینى و ملازمت با افراد متقى را نیز تأکید مى ‏نماید: «و ألصِق بأهلِ الوَرع و الصِّدقِ»؛ 52 تا مى ‏توانى با پرهیزکاران و راستگویان بپیوند.

2. حضرت به محمد بن ابى بکر نیز سفارش مى‏نماید:
«وَ اعْلَموا عِبادَ اللّه‏ أَنّ المُتقین ذَهَبوا بِعاجِلِ الدُّنیا وَ آجِلِ الآخِرَةِ...»؛ 53 آگاه باشید، اى بندگان خدا! پرهیزکاران از دنیاى زودگذر به سلامت گذشتند و آخرت جاودانه را گرفتند.
حضرت مسؤولیت خطیر محمد بن ابى بکر را به وى گوشزد نموده و رعایت مکارم اخلاق در خصوص رعایا از قبیل تواضع و احترام، خوش برخوردى، رعایت مساوات حتى در نوع نگاه کردن را امرى لازم مى ‏شمارد. و این گونه رفتار مگر از طریق اقتدا به متقین میسّر نمى ‏باشد و سپس امام مى‏ فرمایند: متقین همان بهره‏ اى را که سرکشان و متکبران از دنیا بردند، آنان نیز از آن بهره‏ مند گشتند.54

ابن میثم در توضیح این مطلب مى‏ نویسد:
«لذت‏هاى اهل تقوا، لذت‏هاى مباح و به اندازه نیاز است و معلوم است که چنین بهره ‏گیرى، به درجاتى، بالاتر از لذت‏هاى فراوان نامشروع مى‏ باشد؛ زیرا خداوند از دنیا به اندازه کفایت براى آن‏ها مباح و مجاز و ایشان را به آن سبب بى ‏نیاز و قانع کرده است. به همین دلیل آن‏ها از دنیا لذت کامل بردند.» 55

سپس حضرت بعد از این که اطلاع یافت عثمان بن حنیف انصارى، در مهمانى یکى از مردم بصره شرکت کرده که مهمانى منحصر به ثروتمندان بوده به او نامه مى‏ نویسد:
3. «فاتق اللّه‏ یابن حنیف، و لتکفِکَ أقراصُک، لِیَکون مِنَ النّار خَلاصُک»؛ 56
پس از خدا بترس اى پسر حنیف! و به قرص‏ هاى نان خودت قناعت کن، تا تو را از آتش دوزخ نجات دهد.
یکى از خصوصیات این مهمانى (که در نامه مذکور است)، این است که مهمانى منحصر به ثروتمندان و فرمانروایان بوده و انحصار کرامت و ضیافت به ثروتمندان، بدون مستمندان، دلیل روشنى است که اشراف بصره از این عمل خود، هدفى جز «ریا و سمعه» نداشتند؛ و رضایت و خشنودى خدا در کار نبوده است. شرکت در مجالسى با این خصوصیت اشتباهى بزرگ است؛ به ویژه براى فرمانروایان دینى که براى جلوگیرى از کارهاى خلاف، مدیریت جامعه را در اختیار گرفته ‏اند.
از این رو امام، عثمان بن حنیف را براى رهایى از قرار گرفتن در موقعیت‏ هایى که او را ناتوان از اعمال قدرت و حق مى‏ کند، دعوت به تقوا و قناعت نموده است و این که وى به عنوان مأموم، تلاش نماید تا از امام خود در زهد و ساده اندیشى پیروى نماید. امام ساده زیستى زندگى خود را چنین تشریح مى‏ نماید:
الف. از پوشیدنى‏هاى دنیا به دو جامه کهنه و از خوراکى‏ ها به دو قرص نان بسنده مى‏ کرد، به عبارتى، امام در نهایت سادگى و بدون تجملات، زندگى خود را سپرى کرد (لوازم تقوا).

ب. آن‏ها (کارگزاران) نمى‏ توانند چنین زندگى ساده‏ اى داشته باشند و تا این حد قانع باشند (یعنى امام در بالاترین مرتبه تقوا مى ‏باشد)، ولى با کوشش در راه تقوا، عفت و درستى، مى‏ توانند امام را یارى دهند57 (مراتب تقوا).

ج. تقواى امام خالصانه و حقیقى است و ظاهرى و آمیخته به ریا نیست که زندگى ساده براى خود انتخاب نماید، ولى از طرفى، به ذخیره کردن مال و املاک بپردازد.58

د. ساده زیستى امام به دلیل ناتوانى از برخوردارى از مادیات دنیا نیست، بلکه ایشان قادر به فراهم نمودن بهترین امکانات مادى بودند، ولى یکى از دلایل که او را وادار به ساده زیستى مى ‏نمود، احساس مسؤولیت در برابر عنوان «امیرالمؤمنین» بود. به همین خاطر، زندگى مادى خود را هم طراز با فقیرترین فرد تحت ولایت خود قرار داده بود59 (آثار تقوا).

ه. تقواى امام موجب توانمندى و قدرت در امام گشته است و علاوه بر این که از نظر روحى و معنوى توان ایشان را افزایش داده است، قدرت بدنى بالایى نیز به وى بخشیده است.
بعد از این تذکرات، امام، حنیف را به احتراز از غذایى که احتمال حرمت آن مى‏ رود، دعوت مى‏ نماید.

امیرمؤمنان در نامه‏ اى دیگر به کارگزارشان چنین مى ‏نویسند:
4. «فاتق اللّه‏ و أردُد الى هؤلاءِ القَومِ أموالَهُم...»؛ 60 پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان... .
در مورد مخاطب این نامه، بین مفسرین اختلاف نظر وجود دارد، ولى اکثرا معتقدند: با توجه به محتویات نامه، چنین استنباط مى ‏شود که نامه خطاب به عبداللّه‏ بن عباس مى‏ باشد.61 در این نامه، دلایلى بر انحراف کارگزار مورد نظر امام و خیانت و اختلاس در اموال مردم، وجود دارد. امام پس از سرزنش طولانى، او را به تقوا امر نموده است، «و تقوا در این نامه، به معناى بازگرداندن اموال به صاحبش و بازگشت از آن عمل خلاف مى ‏باشد.»62

حضرت به مأموران مالیات نیز چنین مى‏ فرماید:
5. «انطلق عَلَى تقوى اللّه‏َ وَحدَه لاشَریکَ لَه وَ لا تُرَوِّ عن مسلما...»؛63 با ترس از خدایى که یکتاست و همتایى ندارد، حرکت کن. در سر راه، هیچ مسلمانى را نترسان... .
و در نامه‏ اى دیگر به آنان مى‏ فرماید:
6. «آمُرُه بِتَقوى اللّه‏ِ فى سَرائِرِ أَمرِهِ و خَفِیّاتِ عَمَلِهِ...»؛64 او را به ترس از خدا در اسرار پنهانى و اعمال مخفى سفارش مى‏ کنم... .
در این دو مطلب، روى سخن امام با مسؤولین جمع آورى مالیات کشور مى‏ باشد. مردم بخشى از نیازهاى مالى حکومت را باید بپردازند، تا در سایه آن به تولید و تجارت و... مشغول شوند. وضع مالیات در تمام نظام‏ها، با چنین آهنگى صورت مى ‏گیرد. گو این که چگونگى فراگیرى و وصول آن در نظام‏هاى مختلف، متفاوت است.
 در سیاست علوى، ضمن تأکید بر وضع مالیات و مسؤولیت دولت در گرفتن آن از مردم، مسائل اخلاقى که باید در برخورد با مسؤولان مالیاتى با مالیات دهندگان حکم‏فرما باشد، جایگاه ویژه ‏اى دارد و در رأس این اخلاقیات، تقوا از درجه اهمیت زیادى برخوردار است. ابن میثم مى‏ نویسد: «چون حرکت و اقدام به منظور جمع آورى زکات و صدقات، عملى دینى و از جمله عبادت‏هاست، از این رو، لازم است که به قصد تقرب به پیشگاه خداوند، خالصا لوجه اللّه‏ انجام پذیرد. به همین دلیل، امام نماینده خود را امر مى‏ کند که در حرکت خود به سوى آن، بدون کوچک ترین توجهى به غیر او، تنها متوجه خدا و تقواى او باشد.»65

امام دو تن از امیران لشکر خود را نیز امر به تقوا مى‏ نماید:
7. «اِتّقِ اللّه‏ الّذى لا بُدّ لَکَ مِن لِقائِه وَ لا مُنتَهَى لَکَ دُونَهُ...»؛66
از خدایى بترس که ناچار او را ملاقات خواهى کرد و سرانجامى جز حاضر شدن در پیشگاه او را ندارى.
در این نامه، امام، امیران لشکر خود را از پیش دستى در جنگ و تعدى به کسانى که قصد جنگ ندارند، بر حذر داشته، ولى قبل از آن، آن‏ها را به تقوا دعوت مى‏ نماید. تقوا در این جا، با ذکر لقاء اللّه‏ ضمیمه شده است و ابن میثم در فایده این گونه ضمیمه کردن مى‏ نویسد: «اولاً، امام با توجه دادن معقول به این که ناگریز به پیشگاه الهى خواهد رفت، او را متوجه تقواى الهى کرده و ثانیا، امام با امر به تقوا و هشدار به لقاى پروردگار، محرکى ایجاد کرده ‏اند تا اوامر و نواهى که در وصیت ذکر شده است، سریع‏تر انجام شود.»67

پس ابتدا براى متقى شدن باید اعتقاد به معاد و ملاقات با خداوند، در وجود انسان باشد و سپس تقوایى که حاصل یک چنین اعتقادى است، موجب هدایت فرد مى‏ گردد. و یکى از ره‏اوردهاى آن، آسان شدن جهاد و مبارزه در جبهه ‏هاى جنگ خواهد بود و جهاد به منزله عبادتى خواهد گشت که آدمى را به خدا نزدیک مى‏ کند و به ملاقات پروردگار نائل مى ‏نماید و به همین خاطر، ناهموارى جنگ و مبارزه بر افراد هموار خواهد شد و به همین دلیل است که امام قبل از هر توصیه‏ اى به مقامات لشکرى که در میادین مرگ و زندگى قرار مى‏ گیرند، سفارش به تقوا که قوى ‏ترین سلاح است، نموده ‏اند.
به طور کلى، تقوا براى همه اقشار جامعه امرى ضرورى است، خصوصا براى مسؤولین کشور که ضرورى ‏تر مى‏ باشد؛ زیرا به دلیل ارتباطات و نفوذ در آحاد جامعه نقش تقوا از اهمیت بیشترى برخوردار مى‏ گردد؛ چنان چه زیان نداشتن تقوا نیز فقط محدود به زندگى خود او نمى‏ شود، بلکه تقوا داشتن و یا نداشتن یک فرد مسؤول، خصوصا در رده‏ هاى بالاى حکومتى، قادر است به کل مردم کشور و حتى کشورهاى دیگر سرایت کند. از این رو، امام شخصیت رده ‏هاى بالاى حکومت را از قبیل استاندار، فرمانده، مسؤولان مالیاتى و...، امر به تقوا نموده ‏اند؛ البته تنها داشتن تقوا در هنگام ورود به یک پست کافى نیست، بلکه دائما براى حفظ و پیشرفت تقوا به مراتب بالاتر باید تلاش نمود.
 
 
 
پى‏ نوشت‏ها:
 
1. راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، تحقیق سید غلامرضا خسروى، انتشارات مرتضوى، چاپ اول، 1369، تهران، ج 3، ص 479.
2. مرتضى مطهرى، ده گفتار، قم، انتشارات صدرا، بى تا، ص 3.
3. دهر / 11.
4. تحریم / 6.
5. و آیات دیگرى نظیر: طور / 22، غافر / 45، دخان / 56، طور / 18، انسان / 11، تغابن / 16.
6. الباقى، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، دارالکتب المصریة، ص 758.
7. مائده / 100.
8. آل عمران / 102.
9. عبداللّه‏ جوادى آملى، تسنیم (تفسیر قرآن کریم)، تنظیم و ویرایش: على اسلامى، قم، مرکز نشر اسراء، 1378، ج2، ص 132.
10. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1377، ج 1، ص 82.
11. سید محمود رضا غیاثى کرمانى، اقتباس از اخلاق ناصرى، در بخش تهذیب نفس اداره منزل و اجتماع از دیدگان خواجه نصیر الدین الطوسى.
12. مرتضى مطهرى، ده گفتار، قم، انتشارات صدرا، بى تا، ص7.
13. همان، ص 141.
14. ر.ک: محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، واژه «تقوى».
15. بقره / 183.
16. آل عمران / 102.
17. محمد فاضل لنکرانى، آئین کشوردارى امام على (علیه‏السلام)، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 64.
18. زخرف / 53.
19. هود / 27.
20. حجرات / 13.
21. حج / 37.
22. مائده / 29.
23. حجرات / 13.
24. انفال / 29.
25. «و من یتّق اللّه‏ یجعل له مخرجا»: طلاق / 2.
26. نهج البلاغه، حکمت 410.
27. جوادى آملى، تسنیم (تفسیر قرآن کریم)، تنظیم و ویرایش: على اسلامى، قم، مرکز نشر اسراء، 1378، ج 2، ص 155.
28. سید محمدهاشم دستغیب، تقوا، ص 106.
29. آل عمران / 131.
30. طلاق / 2 و 3.
31. بقره / 2.
32. اعراف / 96.
33. طور / 17.
34. بقره / 197.
35. مائده / 27.
36. طلاق / 5.
37. مریم / 72.
38. نور / 52.
39. حجرات / 13.
40. آل عمران / 76.
41. انفال / 34.
42. توبه / 36.
43. نهج البلاغه، خطبه 114.
44. ابوطالب تجلیل، ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها در قرآن، بحث تقوا.
45. همام بن شریح از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بود (قاموس الرجال).
46. خطبه 193.
47. همان، «نفس‏ هاشان با عفت و پاکیزگى است (پیرو شهوات نیستند)». «آرزوهایش نزدیک، لغزش‏هایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع،...»
48. همان، «ترس الهى آنان را چون تیر تراشیده، لاغر کرده است». «اگر بخندد، آواز خنده او بلند نمى ‏شود. گفتارش نرم، آزار او به کسى نمى‏ رسد. پوشش آنان میانه روى، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنى است...»
49. همان، «خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند». «پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده، مشغول نمازند. قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه مى‏ خوانند. با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مى ‏یابند.»
50. همان، «نزدیک شدنش با بعضى دیگران از روى مهربانى و نرمى است». «دورى او از تکبّر و خودپسندى، و نزدیکى او از روى حیله و مکر نیست. نفس او از دستش در زحمت، ولى مردم در آسایش‏اند. مردم را با لقب‏هاى زشت نمى ‏خوانند...»
51. نهج البلاغه، نامه 53، بند 1.
52. همان، بند 33.
53. همان، نامه 27.
54. همان، نامه 27.
55. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 4.
56. نهج البلاغه، نامه 45.
57. «و انکم لا تَقدِرون عَلى ذلک و لکن أَعِینُونى بوَرع و إجتهادٍ و عفَّةٍ و سَدادٍ»: همان، نامه 45.
58. «فَوَ اللّه‏ ما کَنَزتُ من دُنیاکم تِبرا و لا ادَّخَرت من غَنائِمِها وفرا...»: همان.
59. «أَ أَقنَعُ من نَفسى بِأن یُقال: هذا أمیرالمومنین؟»: همان.
60. نهج البلاغه، نامه 41.
61. ابن میثم مى‏ نویسد: مشهور است این نامه خطاب به عبداللّه‏ بن عباس مى‏ باشد و این که راوندى مخاطب را عبیداللّه‏ بن عباس معرفى کرده و نوشته است: به دلیل مقام والایى که ابن عباس داشته، امکان ندارد چنین نامه ‏اى، امام به وى نوشته باشد. حرف درستى نیست؛ زیرا اولاً عبداللّه‏ بن عباس والى یمن بوده است، نه بصره. ثانیا امام در صورت مشاهده هر گونه خطا حتى از نزدیکان خود نیز چشم پوشى نمى‏ نمود (شرح ابن میثم، ج 4، ص 140).
62.هاشمى خوئى، منهاج البراعه، ج 4، ص 93.
63. نهج البلاغه، نامه 25.
64. همان، نامه 26.
65. شرح ابن میثم، ج 4، ص 145.
66. نهج البلاغه، نامه 12.
67. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 155.


 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.