امام علی علیه السلام

کرامات امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام

کرامات امام علی علیه السلام

صبر و حلم على علیه السلام

صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر امیال درونى است و تسکین دردها و آلام روحى بوسیله صبر و شکیبائى انجام می گیرد.

صبر، تحمل شداید و ناملایمات است و یا شکیبائى در انجام واجبات و یا تحمل بر خوردارى از ارتکاب معاصى و محرمات است و در هر حال این صفت زینت آدمى است و هر کسى باید خود را به زیور صبر آراسته نماید.

على علیه السلام از هر جهت صبور و شکیبا و حلیم بود، زیرا رفتار او خود مبین حالات او بود؛ حتى در جنگ ها نیز صبر و بردبارى می کرد تا دشمن ابتداء بی شرمى و تجاوز را آشکار می نمود...
 

على علیه السلام در حلم و بردبارى به حد کمال بود و تا حریم دین و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نمی دید، صبر و حوصله به خرج می داد ولى در مقابل دفاع از حقیقت از هیچ حادثه‏ اى رو گردان نبود. معاویه را نیز به حلم ستوده ‏اند اما حلم معاویه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سیاست و حیله‏ گرى و براى حفظ منافع مادى بود، در حالیکه حلم على علیه السلام فضیلت اخلاقى محسوب شده و براى احیاء حق و پیشرفت دین و هدایت گمراهان بود.


در تمام غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله رنج و مشقت کارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمایت کرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترویج دین با کمال خوشروئى پذیرفت.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله از فتنه‏ هائى که پس از رحلتش در امر خلافت به وجود آمد، او را آگاه کرده، به صبر و تحمل توصیه فرمود، على علیه السلام نیز بنا بر مصلحت و براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهایت سختى صبر نمود چنانکه می فرماید: «فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى.» یعنى من مانند کسى صبر کردم که گوئى خارى در چشمش خلیده و استخوانى در گلویش گیر کرده باشد.


على علیه السلام براى استرداد حق خویش قدرت داشت ولى براى حفظ دین مأمور به صبر بود و این بزرگترین مصیبت و مظلومیتى است که هیچکس را جز خود او یاراى تحمل آن نیست. می فرماید: (بارها تصمیم گرفتم که یک تنه با این قوم ستمگر به جنگ برخیزم و حق خود بازستانم ولى بخاطر وصیت پیغمبر صلى الله علیه و آله و براى حفظ دین از حق خود صرف نظر کردم.) چه صبرى بالاتر از این که اراذلى چند مانند مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید به خانه‏ اش بریزند و به زور و اجبار او را براى بیعت با ابوبکر به مسجد برند، در حالیکه اگر دست به قبضه شمشیر می برد، مخالفى را در جزیرة العرب باقى نمی گذاشت. گویند وقتى حضرت امیر علیه السلام را کشان کشان براى بیعت با ابوبکر به مسجد مى‏ بردند یک مرد یهودى که آن وضع و حال را دید بى اختیار لب به تهلیل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسیدند، گفت من این شخص را می شناسم و این همان کسى است که وقتى در میدان هاى جنگ ظاهر می شد، دل رزمجویان را ذوب کرده و لرزه بر اندامشان می افکند و همان کسى است که قلعه‏ هاى مستحکم خیبر را گشود و در آهنین آنرا که بوسیله چندین نفر باز و بسته می شد، با یک تکان از جایگاهش کند و به زمین انداخت؛ اما حالا که در برابر جنجال یک مشت آشوبگر سکوت کرده است؛ بى حکمت نیست و سکوت او براى حفظ دین اوست و اگر این دین حقیقت نداشت، او در برابر این اهانت ها صبر و تحمل نمی کرد. اینست که حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.


باز چه مظلومیتى بزرگتر از این که از لشگریان بی وفاى خود بارها نقض عهد می دید و آنها را نصیحت می کرد اما به قول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نمی شد) و چنانکه گفته شد آرزوى مرگ می کرد تا از دیدار کوفی هاى سست عنصر و لا قید رهائى یابد.


على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله دائما در شکنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏ اى نداشت. به نقل ابن ابى الحدید آنحضرت صداى کسى را شنید که ناله می کرد و می گفت من مظلوم شده‏ ام فرمود: «هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.» یعنى بیا با هم ناله کنیم که من همیشه مظلوم بوده ‏ام!


درباره مظلومیت و شکیبائى على علیه السلام پس از رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقیه ذیلا نگاشته می شود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنیده شود:

بدانید بخدا سوگند که فلانى (ابو بکر) پیراهن خلافت را (که خیاط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پیکر منحوس خود) پوشانید و حال آنکه می دانست محل و موقعیت من نسبت به امر خلافت مانند میله وسط آسیاب است نسبت به سنگ آسیاب که آنرا به گردش در می آورد. (من در فضائل و معنویات چون کوه بلند و مرتفعى هستم که) سیلاب هاى علم و حکمت از دامن من سرازیر شده و طایر بلند پرواز اندیشه را نیز هر قدر که در فضاى کمالات اوج گیرد، رسیدن به قله من امکان پذیر نباشد.

با این حال شانه از زیر بار خلافت (در آن شرایط نامساعد) خالى کرده و آنرا رها نمودم و در این دو کار اندیشه کردم که آیا با دست تنها (بدون داشتن کمک براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم یا اینکه بر تاریکى کورى (گمراهى مردم) که شدت آن پیران را فرسوده و جوانان را پیر می کرد و مؤمن در آن وضع رنج مى ‏برد تا پروردگارش را ملاقات می نمود، شکیبائى کنم؟ پس دیدم صبر کردن بر این ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزدیکتر است لذا از شدت اندوه مثل اینکه خار و خاشاک در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلویم گیر کرده باشد در حالیکه میراث خود را غارت زده می دیدم، صبر کردم تا اینکه اولى راه خود را به پایان رسانید و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت. عجبا با همه اقرارى که در حیات خویش به بى لیاقتى خود و شایستگى من می کرد (و می گفت: اقیلونى و لست بخیرکم و على فیکم. مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالیکه على در میان شما است) بیش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود که مسند خلافت را به دیگرى (عمر) واگذار نمود و این دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشیدند، خلافت را در دست کسى قرار داد که طبیعتش خشن و درشت و زخم زبانش شدید و لغزش و خطایش در مسائل دینى زیاد و عذرش از آن خطاها بیشتر بود.


او چون شتر سرکش و چموشى بود که مهار از پره بینى‏ اش عبور کرده و شتر سوار را به حیرت افکند که اگر زمام ناقه را سخت کشد، بینى‏ اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و به حال خود گذارد، شتر سوار را به پرتگاه هلاکت اندازد، سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بیرون رفتند، من هم (براى بار دوم) در طول این مدت با سختى محنت و اندوه صبر کردم تا اینکه (عمر نیز) به راه خود رفت و خلافت را در میان جمعى که گمان کرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند یکى از آنها هستم قرار داد.

خدایا کمکى فرماى و در این شورا نظرى کن، چگونه این مردم مرا با اولى (ابوبکر) برابر دانسته و درباره من به شک افتادند تا امروز در ردیف این اشخاص قرار گرفتم و لکن باز هم (به مصلحت دین) صبر کردم و در فراز و نشیب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد که اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) به سابقه حقد و کینه‏ اى که داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد دیگرى (عبد الرحمن بن عوف) به علت اینکه داماد عثمان بود، از من اعراض کرده ‏و متمایل به او شد و دو نفر دیگر (طلحه و زبیر که از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود. بدین ترتیب سیمى (عثمان) در حالیکه (مانند چهار پایان از کثرت خوردن) دو پهلویش باد کرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى امیه) نیز با او همدست شده و مانند شترى که با حرص و ولع گیاهان سبز بهارى را خورد، مشغول خوردن مال خدا گردیدند تا اینکه طنابى که بافته بود باز شد (مردم بیعتش را شکستند) و کردارش موجب قتل او گردید.


چیزى مرا (پس از قتل عثمان) به ترس و وحشت نینداخت مگر اینکه مردم مانند یال کفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در میانم گرفتند بطوریکه از ازدحام و فشار آنان حسنین در زیر دست و پا مانده و دو طرف جامه ‏ام پاره گردید.


مردم چون گله گوسفندى که در جاى خود گرد آیند (براى بیعت) دور من جمع شدند و چون بیعت آنان را پذیرفتم گروهى (مانند طلحه و زبیر) بیعت خود را شکستند و گروه دیگرى (خوارج) از زیر بار بیعت من بیرون رفتند و برخى نیز (معاویه و طرفدارانش) به سوى جور و باطل گرائیدند؛ مثل اینکه آنان کلام خدا را نشنیدند که فرماید: ما سراى آخرت را براى کسانى قرار می دهیم که در روى زمین اراده سرکشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.


بلى به خدا سوگند این آیه را یقینا شنیده و حفظ کردند و لکن دنیا در نظر آنان جلوه کرد و زینت‏ هایش آنها را فریب داد.


بدانید سوگند بدان خدائى که دانه را (در زیر زمین براى روئیدن) بشکافت و بشر را آفرید، اگر حضور آن جمعیت انبوه و قیام حجت بوسیله یارى کنندگان نبود و پیمانى که خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمدیده، گرفته است، وجود نداشت؛ هر آینه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رها می کردم و از آن صرف نظر مى‏ نمودم و شما در مى ‏یافتید که این دنیاى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزش تر از آب بینى بز است (1) .


على علیه السلام در این خطبه در اثر هیجان ضمیر و فرط اندوه شمه ‏اى از صبر و تحمل خود را درباره مظلومیتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است که تحمل چنین مظلومیتى چقدر سخت و طاقت فرسا است؛ زیرا آنجناب که مستجمع تمام صفات حمیده و سجایاى عالیه اخلاقى بود، در مقابل سعد وقاص و معاویه و امثال آنها قرار گرفته بود که تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدین است؛ چنانکه خود آنحضرت فرماید روزگار مرا به پایه ‏اى تنزل داد که معاویه هم خود را همانند من می داند! تحمل این همه ناملائمات در راه دین بود و به همین جهت وقتى ضربت خورد فرمود فزت و رب الکعبة.


پى‏ نوشتها:

(1) نهج البلاغه خطبه .3






منبع:  http://www.emamali.net

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.