«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ
(55) وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ
حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده - 56)
جز این نیست که ولى شما خداست و رسول او و آنان که ایمان آورده اند، همان
ایمان آورندگانى که اقامه نماز و اداى زکات مى کنند در حالى که در رکوع
نمازند. و کسى که خدا و رسولش و این مؤمنین را دوست بدارد در حزب خدا که
البته سرانجام پیروزی با آنها است، وارد شده است.
این دو آیه شریفه همانطورى که مى بینید ما بین آیاتى قرار دارند که مضمون آنها نهى از ولایت اهل کتاب و کفار است، به همین جهت بعضى از مفسرین اهل سنت خواسته اند این دو آیه را با آیات قبل و بعدش در سیاق شرکت داده و بگویند همه اینها در صدد بیان یکى از وظائف مسلمین اند، و آن وظیفه عبارتست از اینکه مسلمین باید دست از یارى یهود و نصارا و کفار بردارند، و منحصرا خدا و رسول و مؤمنین را یارى کنند، البته مؤمنینى که نماز بپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند، نه هر کس که در سلک اسلام در آمده باشد، پس منافقینى را که در دل کافرند نیز مانند کفار نباید یارى نمود.
خلاصه کلام مفسرین نامبرده اینست که ولایت در این دو آیه به همان معنا
است که در آیات زیر به آن معنا است" وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ"
و" النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ" و نیز این آیات
که ولایت را به مؤمنین اطلاق کرده" أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ
بَعْضٍ" و" وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ
بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ"
همانطورى که در این آیات ولایت بمعناى نصرت است در دو آیه مورد بحث هم به
همان معنا است، پس مدعاى امامیه که مىگویند این آیه در شان امام على بن
ابى طالب(علیه السلام) و در تنصیص ولایت و خلافت آن جناب است،
زیرا تنها اوست که در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد، مدعایى است بدون
دلیل، آن گاه از این مفسرین سؤال شده است پس جمله حالیه" وَ هُمْ
راکِعُونَ" در این بین یعنى در دنبال جمله" وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ" چکاره
است؟ اگر شان نزول آیه، امام (ع) نباشد، چنانچه امامیه مىگویند جمله:" در
حالى که آنها در رکوعند" چه معنا دارد؟
در پاسخ گفته اند در اینجا معناى حقیقى رکوع مراد نیست بلکه مراد معناى
مجازى آن یعنى خضوع در برابر عظمت پروردگار یا خضوعى است که از جهت فقر یا
از جهات دیگر در نهاد آدمى پدید مى آید، و معناى آیه اینست که: اولیا و
یاوران شما یهود و نصارا و منافقین نیستند، بلکه اولیا و یاوران شما خدا و
رسول اویند و آن مؤمنین که نماز بپا مىدارند و زکات مىدهند و در همه این
احوال خاضعند، یا آنهایى که زکات مىدهند در حالى که خود فقیر و تنگدستند
1.
لیکن دقت در اطراف این آیه و آیات قبل و بعدش و نیز دقت در باره تمامى
این سوره، ما را به خلاف آنچه این مفسرین ادعا کرده اند و آن جوابى که از
اشکال داده اند، رهبرى مىکند، و نخستین شاهد بر فساد ادعایشان بر اینکه
ولایت به معناى نصرت است همانا استدلال خود آنان است به وحدت سیاق و به
اینکه همه این آیات که یکى پس از دیگرى قرار گرفته اند در مقام بیان این
جهتند که چه کسانى را باید یارى کرد و چه کسانى را نباید، زیرا درست است که
این سوره در اواخر عمر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در
حجة الوداع نازل شده و لیکن نه تمامى آن، بلکه بطور مسلم پاره اى از آیات
آن به شهادت مضامین آنها، و روایاتى که در شان نزولشان وارد شده است، قبل از
حجة الوداع نازل شده است.
بنا بر این صرف اینکه فعلا این آیات یکى پس از دیگرى قرار گرفته اند، دلالت
بر وحدت سیاق آنها ندارد، کما اینکه صرف وجود مناسبت بین آنها نیز دلالت
ندارد بر اینکه آیات این سوره همه به همین ترتیب فعلى نازل شده است.
دومین شاهد بر فساد آن، تفاوت آیات قبل و بعد این آیه است از جهت مضمون،
زیرا در آیه" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ
النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ..." 2 تنها مؤمنین
را از ولایت کفار نهى مىکند و منافقین را که در دل کافرند به این رذیله که
در کمک کفار و جانبدارى آنان سبقت مى جویند، سرزنش مى نماید، بدون اینکه
کلام مرتبط الخطاب به کفار شود و روى سخن متوجه کفار گردد، بخلاف آیات بعد
که پس از نهى مسلمین از ولایت کفار دستور مىدهد که رسول خدا (ص) مطلب را
به گوش کفار برساند و اعمال زشت آنان را که همان سخریه و استهزاست، و معایب
درونیشان را که همان نفاق است، گوشزد شان سازد، پس آیات قبل، غرضى را بیان
مىکنند و آیات بعد، غرض دیگرى را ایفا مى نمایند، با این حال چگونه بین این
دو دسته آیات وحدت سیاق هست؟!.
سومین دلیل بر فساد آن همان مطلبى است که ما در بحثى که سابق در ذیل آیات" 56" و" 57" و" 58" و" 59" همین سوره از نظر خوانندگان گذراندیم، گفتیم، و آن این بود که: کلمه ولایت در این آیات نمى شود به معناى نصرت باشد. زیرا با سیاق آنها و خصوصیاتى که در آن آیات است مخصوصا جمله" بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ- آنها خود اولیاى یکدیگرند" و جمله" وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ- و هر که از شما ولایت آنها را داشته باشد از آنها خواهد بود" سازگار و مناسب نیست، چون که ولایت به معناى نصرت عقد و قراردادى بوده که بین دو قبیله با شرایط خاصى منعقد مىشده، و این عقد باعث نمىشده که این دو قبیله یکى شوند، و از عادات و رسوم و عقاید مخصوص به خود چشم بپوشند و تابع دیگرى گردند.
حال آنکه در این آیه ولایت، امرى است که عقد آن باعث پیوستن یکى به دیگرى است، چون مىفرماید: و هر که از شما ولایت آنان را دارا باشد از ایشان خواهد بود، و نیز اگر ولایت در اینجا به معناى نصرت بود معنا نداشت علت نهى از نصرت کفار را چنین معنا کند که چون قوم فلانى (کفار) یار و مددکار یکدیگرند، بخلاف اینکه اگر ولایت به معناى محبت باشد که در آن صورت این تعلیل بسیار بجا و موجه خواهد بود، زیرا مودت مربوط به جان و دل آدمى است و باعث امتزاج و اختلاط روحى بین دو طایفه مىشود، و تاثیر این اختلاط در تغییر سنن قومى و اغماض از خصائص ملى پر واضح است.
پس صحیح است گفته شود: فلان ملت و قوم را دوست نداشته باشید تا رذائل و
معایبى که در آنها است در شما رخنه نکند و شما به آنان ملحق و از آنان
نشوید، آنان وصله همرنگ هم، و دوست همند، از همه اینها گذشته معنا ندارد
رسول خدا (ص) ولى به معناى یاور مؤمنین باشد، براى اینکه یا مردم یاور
اویند یا او و مردم یاور دینند و یا خداوند یاور او و مردم دیندار است، همه
این اطلاقات صحیح است، اما گفتن اینکه او یاور مؤمنین است صحیح نیست.
توضیح اینکه این مفسرین که مىگویند" ولى" در آیه مورد بحث به معناى ناصر
است، لا بد مرادشان از نصرت، نصرت در دین است که خدا هم آن را مورد اعتنا
قرار داده و در بسیارى از آیات از آن یاد کرده، و چون مىتوان دین را هم
براى خدا دانست و هم گفت دین براى خدا و رسول (ص) است و هم گفت دین براى
رسول خدا و مؤمنین است به سه اعتبار همچنین مىتوان یارى دین را هم یارى
خدا دانست، چون پروردگار متعال شارع دین است کما اینکه در چند جاى قرآن این
اطلاق را کرده و فرموده:" قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ" 3
و نیز فرموده:" إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ" 4 و فرموده:" وَ
إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ" تا آنجا که مىفرماید:"
لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ" 5 و همچنین در آیات زیاد دیگرى این
اطلاق بچشم مىخورد.
و صحیح است گفته شود: دین براى خدا و هم براى رسول خدا (ص) است، چون
خداوند شارع دین و رسول خدا (ص) هادى و داعى بسوى آن و مبلغ آنست، و به این
اعتبار مردم را به یارى دین دعوت و یا مؤمنین را با نصرت مىستاید به
اینکه خدا و رسول را یارى مىدهند کما اینکه در قرآن مىفرماید:" وَ
عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ" 6 و مىفرماید:
" وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ" 7 و نیز مىفرماید:" وَ الَّذِینَ
آوَوْا وَ نَصَرُوا" 8 و هم یارى دین را یارى رسول (ص) و مؤمنین شمرده و
فرموده: خدا یاور رسول و مؤمنین است، کما اینکه در قرآن مىفرماید:" وَ
لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ" 9 و نیز مىفرماید:" إِنَّا
لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ
یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ" 10 و نیز مىفرماید:" وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا
نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ" 11
و لیکن به هیچ اعتبار نمىتوان دین را فقط براى مؤمنین دانست و رسول خدا
(ص) را از دین بیگانه شمرد، آن گاه گفت رسول خدا یاور مؤمنین است، براى
اینکه هیچ کرامت و مزیت دینى نیست مگر اینکه عالیترین مرتبه آن در رسول خدا
(ص) است و او را سهم وافرى از این مزیت است، لذا در هیچ جاى قرآن رسول
اللَّه (ص) را یاور مؤمنین نخوانده.
آرى کلام الهى ساحتش منزه تر از آنست که نسبت به احترامات لازم الرعایه
آن جناب کوتاهى و مسامحه بورزد، و این خود قوى ترین دلیل است بر اینکه هر
جا در قرآن ولایت را به پیغمبر (ص) نسبت داده است مقصود از آن ولایت در
تصرف یا محبت است مانند آیه شریفه:" النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ
مِنْ أَنْفُسِهِمْ" 12 و آیه" إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ
وَ الَّذِینَ آمَنُوا ..." چون در این دو آیه روى سخن با مؤمنین است و معنا
ندارد رسول خدا (ص) یاور آنها باشد چنان که مفصلا بیان کردیم.
پس معلوم شد که این دو آیه مورد بحث در سیاق، با آیات سابق خود شرکت
ندارند و لو اینکه فرض هم بکنیم که ولایت به معناى نصرت است، و نباید فریب
جمله آخر آیه یعنى:
" فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" را خورد و خیال کرد که این
جمله تنها مناسب با ولایت به معناى نصرت است. زیرا این جمله با معانى دیگر
ولایت یعنى تصرف و محبت نیز مناسبت دارد، براى اینکه غلبه دینى و انتشار
دین خدا در همه عالم که یگانه هدف اهل دین است محتاج است به اینکه اهل دین
به هر وسیله شده به خدا و رسول متصل و مربوط شوند، چه اینکه این اتصال به
نصرت خدا و رسول باشد و یا به قبول تصرفاتشان و یا به محبت و دوست
داشتنشان.
پس جمله آخر آیه با هر سه معنا سازگارى دارد، و خداى تعالى در چند جا وعده
صریح داده و به همه گوشزد کرده که بزودى این غلبه دین اسلام بر سایر ادیان
محقق مىشود و فرموده:" کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی"
13 و نیز فرموده:" وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا
الْمُرْسَلِینَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا
لَهُمُ الْغالِبُونَ" 14.
و علاوه بر همه وجوهى که گفته شد روایات بسیارى از طریق امامیه و هم از
طریق خود اهل سنت هست که همه دلالت دارند بر اینکه این دو آیه در شان على
بن ابى طالب (ع) وقتى که در نماز انگشتر خود را صدقه داد نازل شده است، بنا
بر این، این دو آیه متضمن حکم خاصى هستند و شامل عموم مردم نیستند.
و اگر صحیح باشد از این همه روایاتى که در باره شان نزول این دو آیه وارد
شده چشم پوشى شود و این همه ادله ماثوره نادیده گرفته شود باید بطور کلى
از تفسیر قرآن چشم پوشید، چون وقتى به اینهمه روایات اطمینان پیدا نکنیم،
چگونه مىتوانیم به یک یا دو روایتى که در تفسیر یک یک آیات وارد شده است
وثوق و اطمینان پیدا کنیم، پس با این همه وجوهى که ذکر شد دیگر جایى براى
این حرف نمىماند که بگوییم مضمون این دو آیه عام و شامل همه مؤمنین و
ولایت بعضى نسبت به بعض دیگر است.
البته باید این را هم بگویم که مفسرین نامبرده براى اینکه دو آیه مورد
بحث را از اینکه راجع به على (ع) باشد برگردانند و بگویند راجع به همه
مؤمنین است ناگزیر شده اند در روایات مزبوره مناقشه کرده و در هر کدام به
وجهى خردهگیرى کنند لیکن ما با رعایت ادب به آقایان مىگوییم: سزاوار نبود
در این همه روایات اشکال کنند، زیرا اگر انسان دچار عناد و مبتلا به لجاج
نباشد روایات اینقدر هست که اطمینان آور باشد دیگر با امثال اشکالات زیر در
مقام خرده گیرى و تضعیف آنان بر نمى آید.
و اما اشکالاتى که بر روایات وارد کرده اند:
اول- همان حرفى است که سابقا هم به آن اشاره شد و آن اینکه ولایت در آیات مورد بحث و قبل و بعدش ظهور در معناى نصرت دارد و این روایات از نظر مخالفتش با این ظهور مخدوش است.
دوم- اینکه لازمه این روایات که مىگویند ولایت به معناى تصرف است، اینست که آیه با اینکه دارد:" الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ- آنان که نماز را به پاى مىدارند" مع ذلک بگوییم آیه در شان على است و بس و حال آنکه آن جناب یک نفر است و به یک نفر گفته نمىشود: آنان که.
سوم- اینکه لازمه این روایات اینست که مقصود از زکاتى که در آیه است صدقه باشد و حال آنکه دیده نشده صدقه را زکات گفته باشند.
مفسرین نامبرده بعد از این سه اشکال گفته اند پس متعین اینست که بگوییم
این دو آیه مربوط به شخص معینى نیستند بلکه عام و شامل همه مؤمنین و کانه
در این مقامند که نکته اى نظیر قصر قلب 15 یا قصر افراد 16 افاده کنند چه
منافقین بسیار علاقمند به ولایت کفار و دوستى با آنان بودند و به همه
مسلمین اصرار داشتند که آنان را دوست بدارند. خداى تعالى مؤمنین را از
دوستى با کفار نهى نمود، و فرمود: اولیاى شما کفار و منافقین نیستند، بلکه
خدا و رسول و مؤمنین حقیقىاند. باقى مىماند جمله حالیه" وَ هُمْ
راکِعُونَ"، راجع به آنهم مىتوانیم بگوییم مراد از رکوع در خصوص این آیه
به معناى مجازى آن یعنى خضوع و فقر و افتاده حالى است.
این بود توجیهاتى که مفسرین عامه در باره این دو آیه کرده اند 17.
و لیکن دقت در این آیات و نظائر آن بطلان و سقوط این توجیهات را از درجه اعتبار و اعتنا روشن مىسازد.
اما اینکه گفتند آیه در سیاق آیاتى قرار دارد که ولایت در آنها به معناى
نصرت است جوابش را سابقا دادیم و باز تکرار مىکنیم که آیات اصلا چنین
سیاقى ندارند و به فرض اینکه آیات سابق داراى چنین سیاقى باشند این دلیل
نمىشود بر اینکه در این آیات هم به همان معنا است.
و اما اشکالى که در کلمه" الذین" کردند جواب آن را هم در جلد سوم همین
کتاب در ذیل آیه مباهله مفصلا داده ایم و گفته ایم: فرق است بین اینکه لفظ
جمع را اطلاق کنند و واحد را اراده کنند، در حقیقت لفظ جمع را در واحد
استعمال کنند و بین اینکه قانونى کلى و عمومى بگذرانند و از آن بطور عموم
خبر دهند در صورتى که مشمول آن قانون جز یک نفر کسى نباشد و جز بر یک نفر
منطبق نشود.
و آن نحوه اطلاقى که در عرف سابقه ندارد نحوه اولى است نه دومى، براى
اینکه از قبیل دومى در عرف بسیار است، و اى کاش مىفهمیدیم مفسرین مزبور در
این آیه:" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ
عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" تا آنجا که
مىفرماید" تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" 18 چه مىگویند؟! با
اینکه دلیل معتبر و روایت صحیح داریم بر اینکه مرجع ضمیر" الیهم" با اینکه
ضمیر جمع است یک نفر بیش نیست و آن حاطب بن ابى بلتعه است که با قریش و
دشمنان اسلام مکاتبه سرى داشت؟
و نیز خوب بود مىفهمیدیم در این آیه:" یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى
الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ" 19 چه
مىگویند؟ با اینکه روایت صحیح داریم که قائل این سخن یک نفر بیش نیست و او
عبد اللَّه بن ابى بى سلول رئیس منافقین است؟!
و همچنین در این آیه:" یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ" 20 و حال آنکه
فاعل" یسئلون" با اینکه صیغه جمع است یک نفر است و نیز در این آیه:"
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ
عَلانِیَةً" 21 و حال آنکه روایت صحیح وارد شده است که این آیه در باره یک
نفر است و او على بن ابى طالب (ع) و یا بنا به روایت خود آقایان اهل سنت
ابا بکر است!! و همچنین آیات زیاد دیگرى که در همه، نسبتهایى به صیغه جمع
به شخص معین و واحدى داده شده است.
این مفسرین هر چه در این موارد جواب دارند از همه این موارد، ما نیز همان جواب خود قرار مىدهیم.
عجیبتر از آن این آیه است:" یَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ-
مىگویند مىترسیم از اینکه دچار گرفتارى شویم" براى اینکه گوینده این
حرف به اعتراف خود علماى عامه یک نفر و آن هم رئیس منافقین عبد اللَّه بن
ابى بوده، و تعجب در این است که این آیه در بین آیاتى قرار دارد که ما الان
در باره آنها بحث مىکنیم، راستى چطور با این فاصله کم حرف خود را از یاد
مىبرند و کمحافظگى به خرج مىدهند؟!
ممکن است کسى بگوید که در این آیاتى که بعنوان نقض نقل کردید که در
آنها مطلب به صیغه جمع به یک فرد نسبت داده شده در حقیقت مطلب تنها به یک
فرد منسوب نیست، بلکه کسانى بوده اند که با عمل آن یک نفر موافق و راضى
بوده اند، با اینکه مرتکب یک نفر بوده، خداوند روى سخن خود را در توبیخ
متوجه به عموم مىکند تا آنان هم که مرتکب نیستند ولى با مرتکب هم صدایند،
متنبه شوند.
ما هم در جواب مىگوییم برگشت این حرف به اینست که اگر نکته اى ایجاب کرد،
مىتوان جمع را در مفرد استعمال نمود، و اتفاقا در آیه مورد بحث ما هم همین
طور است، یعنى در تعبیر صیغه جمع نکته ایست و آن اینست که نمىخواهد
بفهماند اگر شارع انواع کرامتهاى دینى را که یکى از آنها ولایت است به بعضى
از مؤمنین (على (علیه السلام)) ارزانى مى دارد، گزافى و بیهوده نیست، بلکه در اثر تقدم و تفوقى است که او در اخلاص و عمل بر دیگران دارد.
علاوه بر این، بیشتر، بلکه تمامى آنهایى که این روایات را نقل کرده اند
همانا صحابه و یا تابعینى هستند که از جهت زمان و عصر معاصر با صحابه اند و
آنان هم عرب خالص بوده اند، بلکه مىتوان گفت عربیت آن روز عرب، عربیت دست
نخورده ترى بوده و اگر این نحو استعمال را لغت عرب جایز نمىدانسته و طبع
عربى آن را نمىپذیرفته خوب بود عرب آن روز اشکال مىکرده و در مقام
اعتراض بر مىآمد و حال آنکه از هزاران نفر صحابه و تابعین، احدى بر
اینگونه استعمالات اعتراضى نکرده است چه اگر کرده بود به ما مىرسید.
اما اشکال سومى که گفته اند صدقه دادن انگشتر، زکات نیست. جواب این حرف
هم اینست که اگر مىبینید امروز وقتى زکات گفته مىشود ذهن منصرف به زکات
واجب شده و صدقه به ذهن نمى آید، نه از این جهت است که بر حسب لغت عرب صدقه
زکات نباشد بلکه از این جهت است که در مدت هزار و چند سال گذشته از عمر
اسلام، متشرعه و مسلمین زکات را در واجب بکار برده اند، و گرنه در صدر
اسلام زکات به همان معناى لغوى خود بوده.
و معناى لغوى زکات اعم است از معناى مصطلح آن، و صدقه را هم شامل مىشود.
در حقیقت زکات در لغت مخصوصا اگر در مقابل نماز قرار گیرد، به معناى انفاق
مال در راه خدا و مرادف آنست، کما اینکه همین مطلب از آیاتى که احوال
انبیاى سلف را حکایت مىکنند، بخوبى استفاده مىشود، مانند این آیه که در
باره حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب مىفرماید:" وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ
فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ" 22
و راجع به حضرت اسماعیل مىفرماید:" وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ
بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا" 23 و راجع به
عیسى(علیه السلام) در گهواره مىفرماید:" وَ أَوْصانِی
بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا" 24 و ناگفته پیداست که در
شریعت ابراهیم و یعقوب و اسماعیل و عیسى (ع) زکات به آن معنایى که در اسلام
است نبوده.
و نیز مىفرماید:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ
فَصَلَّى" 25 و مىفرماید:" الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى" 26 و
مىفرماید:" الَّذِینَ لا یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ
کافِرُونَ" 27 و مىفرماید:" وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ" 28
و آیات دیگرى که در سوره هاى مکى و مخصوصا سوره هایى که در اوایل بعثت
نازل شده مانند سوره" حم سجده" و امثال آن. چه این سوره ها وقتى نازل شدند
که اصولا زکات به معناى معروف و مصطلح هنوز واجب نشده بود، و لا بد مسلمین
آن روز از کلمه زکاتى که در این آیات است چیزى مى فهمیده اند، بلکه آیه
زکات یعنى:" خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ
تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ" 29
که دلالت دارد بر اینکه زکات مصطلح یکى از مصادیق صدقه است، و از این جهت
آن را زکات گفته اند که صدقه است، چون صدقه پاک کننده است و زکات هم از
تزکیه و به معناى پاک کردن است.
پس از همه مطالب گذشته روشن شد که: اولا براى مطلق صدقه، زکات گفتن مانعى
ندارد، و ثانیا موجبى براى حمل رکوع بر معناى مجازى نیست، و ثالثا مانعى از
اطلاق جمع" الَّذِینَ آمَنُوا ..." و اراده مفرد نیست.
پی نوشت:
1. تفسیر المنار ج 6 ص 441- 442 و تفسیر فخر رازى ج 12 ص 25.
2. اى کسانى که ایمان آوردید! یهود و نصارا را دوستان خود قرار مدهید، چه آنها خود دوستان یکدیگرند. سوره مائده آیه 51.
3. سوره صف آیه 14.
4. سوره محمد آیه 7.
5. سوره آل عمران آیه 81.
6. سوره اعراف آیه 157.
7. سوره حشر آیه 8.
8. سوره انفال آیه 72.
9. سوره حج آیه 40.
10. سوره غافر آیه 51.
11. سوره روم آیه 47.
12. سوره احزاب آیه 6.
13. نوشته است خدا که محققا من و فرستادگانم به زودى پیروز خواهیم شد. سوره مجادله آیه 21.
14. بى تردید ما این فرمان را به نفع بندگان مرسل خود صادر کرده ایم که
آنانند که یارى خواهند شد و لشکریان ما هستند که پیروز خواهند شد. سوره
صافات آیه 173.
15. قصر قلب عبارتست از تخطئه کسى که عکس گفته ما را معتقد است، مثلا در
برابر گفته ما که:" زید نیست مگر قائم" او معتقد است علاوه بر اینکه زید
ایستاده نیست بلکه بر عکس نشسته است و همچنین عکس گفته ما که:" شاعر نیست
مگر زید" او معتقد است بر اینکه زید که شاعر نیست هیچ بر عکس عمرو شاعر
است.
16. قصر افراد عبارتست از تخطئه کسى که معتقد است دو صفت یا بیشتر در
موصوف واحدى شرکت دارند و یا دو موصوف و بیشتر در صفت واحدى شریکند، نظیر
گفتن:" زید نیست مگر کاتب" علیه کسى که معتقد است: زید هم کاتب است و هم
شاعر و نیز نظیر گفتن:" کاتبى نیست مگر زید" علیه کسى که معتقد شده است هم
زید و هم عمرو هر دو در کتابت شرکت دارند.
17. تفسیر فخر رازى ج 12 ص 31- 25.
18. اى کسانى که ایمان آوردید دشمنان من و خود را دوستان خود مگیرید و از
راه دوستى اسرار خود را در دسترسشان قرار ندهید چه آنها بدینى که از ناحیه
حق شما را آمده است کفر ورزیده اند اینها رسول اللَّه( ص) و شما را به جرم
اینکه به اللَّه تعالى که پروردگار شما است ایمان آورده اید از خانه و
زندگى بطرف میدانهاى جنگ کشانیده اند، اگر خروج شما به منظور جهاد و طلب
رضایت من بوده چگونه ممکن است محرمانه رابطه دوستى با آنان داشته باشید؟!.
سوره ممتحنه آیه 10.
19. مىگویند اگر به مدینه برگشتیم- و البته بر مىگردیم- مسلما و حتما
طایفه اى که عزیزتر است طایفه ذلیلتر را بیرون خواهد کرد. سوره منافقون
آیه 8.
20. از تو مىپرسند چه چیز انفاق کنند. سوره بقره آیه 215.
21. آنهایى که اموال خود را در شب و در روز و هم آشکارا و مخفیانه انفاق مىکنند. سوره بقره آیه 274.
22. یعنى ما وحى کردیم به آنان کارهاى نیک و نماز خواندن و زکات دادن را. سوره انبیاء آیه 73.
23. اسماعیل چنان بود که همواره اهل خود را به نماز و زکات توصیه مىکرد و در نزد خداوند پسندیده بود. سوره مریم آیه 55.
24. و خداى من به من دستور داد که تا زنده ام نماز و زکات را ترک نکنم. سوره مریم آیه 31.
25. بتحقیق رستگارى یافت آن که تزکیه کرده و به یاد خدایش افتاده نماز گزارد. سوره اعلى آیه 15.
26. کسى که با دادن مال خود مىخواهد خود را تزکیه کند. سوره لیل آیه 18.
27. آنهایى که زکات نمىدهند و هم آنها آرى همانا به آخرت کافرند. سوره فصلت آیه 7.
28. آنهایى که دستور زکات را انجام مىدهند. سوره مؤمنون آیه 4.
29. از اموالشان صدقه بگیر و به این وسیله تزکیه و تطهیرشان کن، درود هم
بر آنان بفرست چه درود تو مایه تسکین دل آنان است. سوره توبه آیه 103.
منبع: http://www.quranstudies.ir